دولتمند آنی به شاگرد جوان گفت: «برای کمک و پشتیبانی از تو، قاعدهی کلی دیگری نیز به تو میدهم. در سراسر زندگیات از آن بهرههای عظیم خواهی برد. از درون و بیرون، تو را متحول خواهد کرد. در واقع، تو را قادر خواهد ساخت تا دولت راستین را کسب کنی؛ دولت راستین، تنها به دست آوردن داراییهای مادی نیست. دولت راستین بسیار وسیعتر از آن است. قاعده مالیات خواهد گذاشت که به هدفهای مالیات و حتی به بیش از آن برسی. اما مادامی که دولت را میجویی، هرگز از این واقعیت چشم برندار که اگر شادمانی و نیکبختی را از دست بدهی، همه چیز را از دست خواهی داد. دویدن از پی پول به آسانی میتواند به وسواس بدل شود و نگذارد که از زندگی کام بجویی. و همان گونه که گفتهاند: چه سود اگر آدمی همه جهان را به دست آورد، اما روح را از دست بدهد؟ پول خادمی بیهمتا، اما اربابی مستبد است. آیا منظورتان این است که دولت و نیکبختی نمیتوانند با هم وجود داشته باشند؟ ابدا. اما باید بسیار هشیار باشی تا چشماندازت را از دست ندهی. جان. د. کفلر، یکی از بزرگترین دولتمندان جهان، چنان در اشتغال ذهنی و سنگینی نگرانیهایش خرد شد که در پنجاه سالگی، پیرمردی کوچک بود. معدهاش چنان ناراحت بود که تنها چیزی که میتوانست بخورد نان و شیر بود. مدام میترسید که پولش را از دست بدهد و اطرافیانش به او خیانت کنند. پول اربابش شده بود. دیگر نمیتوانست از پول کام بجوید. در واقع، از یک منشی سادهی اداره که میتواند از غذایش لذت ببرد نیز فقیرتر بود.» جوان گفت: «ثروت را جلوی چشمم میآورید و آنگاه مرا میهراسانید؟» دولتمند گفت: «اگرچه نیتم این نیست، و قاعدهایی که هم اکنون به تو خواهم داد یاریات خواهد کرد تا از تلهیی که بسیاری از جویندگان دولت به دامش افتادهاند برحذر بمانی. اشخاصی که هنوز اساسا فقیرند، بیرحمانه کار میکنند تا به هدفهایشان برسند. نخستین پولی که به دست میآورند، انگشت بر ژرفترین جاهطلبیشان میگذارد، و سبب میشود که مشتاقتر و مشتاقتر شوند. آنگاه که ثروت هنگفت به دست میآورند، شروع میکنند به ترس از دست دادن آن.»
آیین دوست یابی
کتاب آیین دوستیابی: چطور به یک فرد اجتماعی و محبوب تبدیل شویم نوشته دیل کارنگی، به شما کمک میکند میزان اعتماد به نفس، نفوذ و تاثیرگذاریتان را بالا ببرید و یاد خواهید گرفت که چگونه دیگران را وادار کنید در کنار شما کار کنند، بدون این که مانع حرکت آنها در مسیر خودشان شوید.
تعامل با دیگران احتمالا بزرگترین چالشی است که هر فردی با آن روبرو است و فرقی نمیکند که شغل، اهداف یا تمایلات شما چه باشند. با صرف زمان کافی و تلاش برای یادگیری تعامل بهتر با افرادی که در اطراف ما وجود دارند، میتوانیم تواناییهایمان را افزایش دهیم تا هر کاری که بخواهیم را انجام دهیم.
دیل کارنگی (Dale Carnegie) نویسنده و سخنران آمریکایی در زمینهی پیشرفت شخصی، فروشندگی و سخنرانی در جمع بود. او در یک خانوادهی فقیر به دنیا آمد. دیل در نوجوانی مجبور بود ساعت 4 صبح از خواب برخیزد تا شیر گاوهای خانواده را بدوشد. او در خانهی خود در نیویورک در گذشت. یکی از شاخصترین و مهمترین ایدهی کارنگی در کتابهایش این بود که میتوان اخلاق برخی را با تغییر دادن رفتارمان در مقابلشان، تغییر داد.
در بخشی از میکروکتاب آیین دوستیابی: چطور به یک فرد اجتماعی و محبوب تبدیل شویم (How to Win Friends and Influence People) میخوانید:
مسیر مستقیمی که ما را وارد قلب دیگران میکند این است که دربارهی چیزهایی صحبت کنیم که برای آنها بیشترین اهمیت را دارد، نه چیزهایی که برای خود ما مهم هستند.
اگر همیشه تلاش کنید چیزها را از دیدگاه دیگران ببینید و دربارهی چیزهایی که آنها علاقه دارند صحبت کنید، در این صورت افراد بسیار زیادی تمایل خواهند داشت با شما ارتباط داشته باشند.
اگر بتوانید پیشبینی کنید که چه موضوعی بیش از همه به قلب شنوندهتان نزدیک است و دربارهی آخرین پیشرفتها در آن حوزه صحبت کنید در این صورت افراد از این که شما تا چه اندازه به مسائل مهم زندگی آنها اشراف دارید، شگفتزده میشوند و دوست دارند ساعتها با شما صحبت کنند. این هنر سازگار کردن خود با افرادی است که میخواهید آنها را تحت تاثیر قرار دهید.
معرفی کتاب حکایت دولت و فرزانگی اثر مارک فیشر
معرفی کتاب حکایت دولت و فرزانگی اثر مارک فیشر: کتاب حکایت دولت و فرزانگی، با نام کامل «میلیونر یک شبه؛ حکایت دولت و فرزانگی» یکی از جالب ترین کتاب های روانشناسی موفقیت و ثروت است که توسط مارک فیشر نوشته شده. یکی از سوالاتی که همیشه از خودمان می پرسیم این است که آیا همه افراد موفق شبانه روز در حال تلاش کردن هستند؟ یا آیا این افراد باهوش تر، خوش شانس تر و شجاع ترند؟ مارک فیشر در این کتاب به شما یاد می دهد که چطور نگرشی مناسب برای موفقیت و ثروتمند شدن داشته باشید و در زندگی به اهداف بزرگ خود برسید.
این کتاب در قالب یک داستان و با لحنی سرگرم کننده، تمامی راهکار ها و اصول کاربردی رسیدن به موفقیت را به شما ارائه می دهد. در ادامه این مطلب در مرکز خرید کتاب سراج، قصد داریم تا خلاصه ای از داستان این کتاب و اندکی درباره زندگی نویسنده آن برایتان بگوییم و بخشی از کتاب را در کنار هم بخوانیم.
معرفی کتاب حکایت دولت و فرزانگی؛ راهی برای رسیدن به ثروت و موفقیت!
کتاب حکایت دولت و فرزانگی، همانطور که از اسمش پیداست، روایتی زیبا و جالب درباره رسیدن به موفقیت است. داستان این کتاب درباره جوانی 32 ساله است که از شغل فعلی اش خسته و بیزار شده است و به دنبال راهکاری می گردد تا ثروت خود را چند برابر کند و افزایش دهد؛ اما در این مسیر مشکلات زیادی برای او پیش می آید. پس از این جریانات او پیش عموی ثروتمندش می رود و از او درخواست پول می کند. ولی عموی او درخواست او را رد می کند و به جای آن وی را به شهری دور افتاده و نزد باغبانی سالمند به اسم «آنی» می فرستد.
در ادامه، جوان با پیرمردی باهوش و ثروتمند آشنا می شود. کتاب 15 حکایت زیبا دارد که در هرکدام، پیرمرد درس مهمی را به جان آموزش می دهد. طوری که مخاطب کتاب یعنی شما نیز کم کم با آنها آشنا می شوید و آنها را می آموزید. این حکایات شامل بخش هایی مانند حبس شدن جوان، آموزش ایمان، ارزش تصویر خود، کشف نفوذ کلام و حکایت های دیگر می شود. در واقع نویسنده از طریق یک داستان جذاب و تامل برانگیز، نکات روانشناسی مورد نظر خود را به شما می رساند.
مارک فیشر در این کتاب به کمک داستانی ساده و بامزه، تک تک نکات مهم در رسیدن به موفقیت را برای شما بازگو می کند و به شما کمک می کند تا این نکات را یاد بگیرید و به ثروت و موفقیت برسید. پس از این کتاب، فیشر دوکتاب دیگر با نام های «راه و رسم میلیونر ها» و «معبد میلیونر ها» را منتشر کرد که به نوعی ادامه داستان همین کتاب است.
اما چرا باید این کتاب را بخوانیم؟ همه ما انسان مثل یک ثروتمند فکر کن ها، بر طبق ذات خود، علاقه زیادی به رسیدن به موفقیت و ثروت داریم. خواندن کتاب های روانشناسی موفقیت، مانند چراغ قوه ای، راه ما در رسیدن به موفقیت را روشن می کند. کتاب حکایت دولت و فرزانگی، این نکات را با داستانی ساده و مهیج؛ به شما آموزش می دهد. مطالعه این کتاب، می تواند انگیزه لازم برای تغییر بخش هایی از زندگی را به شما بدهد.
آشنایی با مارک فیشر
مارک فیشر یا مارک آندره پواسانت، در 13 مارس 1953 و در شهر کبک در کشور کانادا، به دنیا آمد. وی تحصیلات خود را در کشور خود ادامه داد و در رشته روانشناسی به مقاطع بالایی رسید. وی یک نویسنده است و کتاب های او به چندین زبان در جهان ترجمه شده و طرفداران زیادی کتاب های وی مثل یک ثروتمند فکر کن را در حوزه روانشناسی موفقیت، دنبال می کنند.
نکته بسیار جالب در باره او این است که باید مواظب باشید که وی را با مارک فیشر، تئوریسین انگلستانی و مارک فیشر سیاستمدار برتانیایی اشتباه نگیرید.
از جمله آثار محبوب مارک فیشر می توان به موارد زیر اشاره کرد:
- حکایت دولت و فرزانگی
- فروشنده و میلیونر
- معبد میلیونر
- مثل یک ثروتمند فکر کن
- حکایت عشق و خوشبختی
در بخشی از کتاب حکایت دولت و فرزانگی می خوانیم
دولتمند آنی به شاگرد جوان گفت: «برای کمک و پشتیبانی از تو، قاعدهی کلی دیگری نیز به تو میدهم. در سراسر زندگیات از آن بهرههای عظیم خواهی برد. از درون و بیرون، تو را متحول خواهد کرد. در واقع، تو را قادر خواهد ساخت تا دولت راستین را کسب کنی؛ دولت راستین، تنها به دست آوردن داراییهای مادی نیست. دولت راستین بسیار وسیعتر از آن است. قاعده مالیات خواهد گذاشت که به هدفهای مالیات و حتی به بیش از آن برسی. اما مادامی که دولت را میجویی، هرگز از این واقعیت چشم برندار که اگر شادمانی و نیکبختی را از دست بدهی، همه چیز را از دست خواهی داد. دویدن از پی پول به آسانی میتواند به وسواس بدل شود و نگذارد که از زندگی کام بجویی. و همان گونه که گفتهاند: چه سود اگر آدمی همه جهان را به دست آورد، اما روح را از دست بدهد؟ پول خادمی بیهمتا، اما اربابی مستبد است. آیا منظورتان این است که دولت و نیکبختی نمیتوانند با هم وجود داشته باشند؟ ابدا. اما باید بسیار هشیار باشی تا چشماندازت را از دست ندهی. جان. د. کفلر، یکی از بزرگترین دولتمندان جهان، چنان در اشتغال ذهنی و سنگینی نگرانیهایش خرد شد که در پنجاه سالگی، پیرمردی کوچک بود. معدهاش چنان ناراحت بود که تنها چیزی که میتوانست بخورد نان و شیر بود. مدام میترسید که پولش را از دست بدهد و اطرافیانش به او خیانت کنند. پول اربابش شده بود. دیگر نمیتوانست از پول کام بجوید. در واقع، از یک منشی سادهی اداره که میتواند از غذایش لذت ببرد نیز فقیرتر بود.» جوان گفت: «ثروت را جلوی چشمم میآورید و آنگاه مرا میهراسانید؟» دولتمند گفت: «اگرچه نیتم این نیست، و قاعدهایی که هم اکنون به تو خواهم داد یاریات خواهد کرد تا از تلهیی که بسیاری از جویندگان دولت به دامش افتادهاند برحذر بمانی. اشخاصی که هنوز اساسا فقیرند، بیرحمانه کار میکنند تا به هدفهایشان برسند. نخستین پولی که به دست میآورند، انگشت بر ژرفترین جاهطلبیشان میگذارد، و سبب میشود که مشتاقتر و مشتاقتر شوند. آنگاه که ثروت هنگفت به دست میآورند، شروع میکنند به ترس از دست دادن آن.»
مثل یک ثروتمند فکر کن
انواع دستگاه تصفیه آب خانگی
هدیه برای نوزاد تازه متولد شده
انواع دستگاه خشک کن میوه
ایده هایی برای هدیه دادن به برای خانم های خانه دار
ایده های جالب هدیه خریدن برای افراد هنرمند
آشنایی با محصولات گروه تولیدی کوهیتر
آیا سمپاشی خانگی راه درستی برای مبارزه با حشرات خانه است؟
یه سفر تابستونه مهیج و کم هزینه در دیدنی ترین جاهای ایران
چطور آب سالم بنوشیم؟! ◀مشاهده راهکار
مثل ثروتمندان فکر کنید
یکی از راههای طرز فکر ثروتمندان این است که باید کار کنیم تا یاد بگیریم
بسیاری از افراد دوست دارند اوضاع مالی بهتری داشته باشند تا نه تنها خودشان دچار مسایل کوچک و پیش پا افتاده نشوند؛ بلکه بتوانند دست دیگران را نیز بگیرند. این دوست داشتن خیلی خوب است؛ ولی فقط آرزو کافی نیست و شاید فقط تلاش و سخت کارکردن هم کافی نیست.
برای پولدار شدن فقط کافی است اینگونه فکر کنید.
چون در اطراف خود افرادی را میبینیم که همواره مشغول رویاپردازی و آرزوهای بزرگ بودهاند ولی هرگز به آرزوهای خود نرسیدهاند و چه بسیار افرادی که سخت کار کردهاند ولی هرگز نتوانستهاند با انجام کارهای سخت آنطور که باید پولدار شوند.
پس اشکال در کجاست؟
تحقیقات نشان میدهد که آدمهای ثروتمند دارای طرز تفکر خاصی هستند که برخی اصول در بین اکثر آنها مشترکاست، پس بیایید تمرین کنیم تا همچون ثروتمندان بیندیشیم و برای این تمرین اصول زیر را سرمشق دفتر تمرینمان قرار دهیم:
1. بخواهیم و تلاش کنیم کسی شویم
در بسیاری از آموزههای ما شاید آنطور که باید به ما آموزش داده نشده است که برای دستیابی به پست، مقام، جایگاه بالاتر و پول بیشتر تلاش کنیم. در برخی موارد حتی این خواستهها مورد نکوهش قرار گرفته است؛ در صورتی که در آموزههای ارزشمند دینی، علمی، جامعهشناختی، انسانشناسی و روانشناسی به هیچ عنوان این موارد نباید مورد نکوهش قرار بگیرند. یعنی ما باید به خواستههای درونی خودمان و به ندای درونمان گوش فرا دهیم. اگر از امروز تصمیم بگیریم آنچه که دوست داریم بشویم و در این مسیر دوست داشتن خدا، خلق و خود را فراموش نکنیم و در نظر بگیریم، بدون تردید میتوانیم انسانی متفاوت تر از امروز بشویم.
اشکال این جاست که در بسیاری از موارد فکر می کنیم که اگر ادعا کنیم یا به دیگران بگوییم که میخواهیم کسی شویم این نشان از خودخواهی، جاه طلبی یا زیاده خواهی ماست. خداوند متعال ما را آفریده است برای اینکه قله ها را فتح کنیم و با فتح قله ها دست دیگران را هم بگیریم و آنها را هم به قلهها برسانیم و به جایگاه والای اشرف مخلوقات برسیم. یکی از این قلهها، قله ثروت، دارایی و مادیات است که باید با درایت، علم و آگاهی به سمت فتح این قله برویم.
2. به جای مدرک، دنبال تخصص باشیم
تقریبا بیشتر افرادی که در اطراف ما زندگی میکنند، افرادی هستند که دارای مدرک تحصیلی بالایی هستند. ولی در یک آمارگیری ساده می توانیم این افراد را غربال و برجسته ها و شایسته ها را جدا کنیم. انسان های بزرگ و برجسته کسانی هستند که کنار مدرک تحصیلی دارای تخصص و مهارت هستند. همین الان افرادی که پولدار هستند تقریبا بیش از ۹۰ درصد این افراد در یک رشته کاری به طور خاص زبانزد هستند. در یک حرفه سال هاست که زحمت کشیدهاند، پادویی و شاگردی کردهاند و امروز استاد شدهاند. جالب است در بیشتر این موارد شما شاید تحصیلات آکادمیک و تحصیلات بالا راهم مشاهده نکنید. چرا که آنها زمان را صرف یادگیری در دانشگاه محیط و جامعه کسب و کار کرده اند.
اگر ما هم میخواهیم ثروتمند شویم یکی از راههای طرز فکر ثروتمندان این است که باید کار کنیم تا یاد بگیریم. باید عمل کنیم تا پخته شویم. باید تجربه کسب کنیم تا ثروت به دست بیاوریم. آنها میگویند پول را در کف کارگاه ها می توان پیدا کرد. کسی در کف کارگاه میتواند پول پیدا کند که کار بلد باشد. کار بلدبودن همان متخصص بودن است. اگر من و شما دانش داریم، مدرک داریم ولی پول نداریم اشکال اینجاست که تخصص نداریم.
3. افراد خوش فکر ثروتمندان را تحسین می کنند
هر عملی را عکس العملی ست. اگر بخواهیم ساده و معمولی بگوییم میتوانیم بگوییم اگر چیزی، رفتاری، دارایی، شخصی را دوست داشته باشیم به تدریج مثل او میشویم. یکی از نگرشهایی که باید در خود اصلاح کنیم، نگرش دوست داشتن افراد ثروتمند است که شما آنچه را که دوست داشته باشید یا مثل آن میشوید یا مثل آن رفتار میکنید. افراد ثروتمند ویژگی خاصشان این است که افرادی را که از آنها بیشتر دارند، دوست دارند. اگرچه در پنهان و در درون خود با آن ها رقابت می کنند؛ ولی آنها را دوست دارند و تحسین میکنند و نکوهش نمیکنند. سری به خودمان بزنیم آیا ما افراد ثروتمند را، کسانی که از ما بیشتر دارند، کسانی را که خودروی چند میلیونی دارند، خانه چند صد میلیونی دارند، نکوهش میکنیم؟ آیا به آنها حسادت میکنیم؟ یا آنها را دوست داریم و آنها را تحسین میکنیم؟
اگر آنها را تحسین نمی کنیم پس طرز فکر و نگرش مان را باید تغییر دهیم. از امروز کسانی را که از ما بالاتر هستند و بیشتر دارند، تحسین کنیم تا انعکاس آن به خودمان برگردد و وقتی به خود ما برگردد حال ما و نگاه ما مثل آن شخص میشود. با تمرینهای کوچک میتوانیم سکوهای بزرگ را فتح کنیم. یکی از این تمرین های کوچک تغییر نگرش و طرز فکرمان در مورد افراد پولدار است. ساده بگویم این نسخه را اگر انجام دهیم تغییرات زیادی حتی در زندگی شخصی ما رخ خواهد داد. اگر از امروز ثروتمندان را تحسین کنیم و بگوییم حتما لیاقتش را داشته اند، حتما تلاش کردهاند، حتما شایستگی لازم را کسب کرده اند شاهد تغییرات چشمگیری در زندگی خود خواهیم بود.
بشین، فکر کن، پولدار شو!
به گزارش ایسنا، روزنامه جام جم نوشت: «لزوما همیشه قویترینها و سریعترینها پیروز نمیشوند؛ پیروز کسی است که فکر کند میتواند پیروز شود. بهبه! چه جملههای خوبی. یک بار جلوی آینه بایستید و با انرژی تمام این چند جمله را بگویید یا نه، صدایتان را آرام کنید و به شکل رمزآلودی همین چند جمله را بخوانید. اصلا بخش اول را هم بیخیال شوید: پیروز کسی است که فکر میکند میتواند پیروز شود. پیروز کسی است که فکر میکند میتواند پیروز شود. در آینه چقدر شبیه سخنرانهای انگیزشی هستید؟! چه خوب است بدانید این جملهها از کتابهای آقای هیل انتخاب شده؛ کسی که در کسب موفقیت و ثروت به درجه استادی رسیده بود. صاحب پرفروشترین کتابهای موفقیت در آمریکا که فقط در یک فقره نزدیک به ۳۰میلیون نسخه فروخت، کسی که رازهای موفقیت را در مصاحبه با افرادی مثل توماس ادیسون، گراهام بل، فورد و ویلیام جنینگ برایان کسب و استخراج کرد. حالا چشمهایتان را ببندید و قبل از این که باز کنید هر چیز را که تا اینجا گفتیم، پاک کنید تا قصه عجیبی برای شما تعریف کنیم؛ قصهای عجیب که اگر با دقت بخوانیم، ممکن است خیلی اتفاقات پیش روی ما رخ ندهد. قصه شرورترین پسر وایس کانتی در ویرجینیا. قصه کسی که همه نمونه آن را دیدهایم اما همیشه تازگی دارد. قصه اولیور ناپلئون هیل.
یک روایت رسمی از یک مرد موفق
اواخر قرن ۱۹ در خانهای که عملا اتاقی کوچک در حاشیه رودخانه پراد بود، آهنگری صاحب یک فرزند پسر شد، خانهای که در وایس کانتی به خاطر ابتداییترین مساله یعنی رعایت نکردن بهداشت، شهره تمام محله بود. این پسر که بعدها به نام ناپلئون هیل مشهور شد در نوجوانی خود را نویسنده کوهستان معرفی و از ۱۳سالگی شروع به نوشتن در روزنامههای محلی کرد، البته با درگذشت مادرش و ازدواج مجدد پدری که توجهی به تربیت فرزند نداشت به یاغیترین پسر محله تبدیل شد و از قاتل و یاغی معروف، جسی جیمز که صد سال قبل از او کشته شده بود برای خود اسطوره ساخت.
این نوجوان که باافتخار به کمرش سلاح میبست، میرفت که به یک خلافکار بزرگ یا یک جوانمرگ کوچک در تاریخ آمریکا تبدیل شود تا این که به او میگویند اگر بتوانی با ماشین تایپ خودت هم مثل همین سلاح و با همین ظرافت کارکنی، دنیا را تکان خواهی داد.
همه چیز پس از مصاحبه هیل ۱۵ساله با اندرو کارنیگی، غول بزرگ دنیای فلز و ثروتمندترین مرد آمریکا در آن زمان تغییر کرد و ناپلئون بعد از گفتوگو با کارنیگی دیگر آن آدم سابق نبود. کارنیگی به او پیشنهاد کرد تا ۲۰سال آینده را برای کشف راز موفقیت و استخراج رمز و راز پیروزی از سینه آدمهای بزرگ عصر خود صرف کند یا خودش به یک نمونه موفق تبدیل شود یا این تجربیات را در اختیار دیگران بگذارد. او به هیل گفت من به تو بابت این سالها پولی نخواهم داد، فقط به تو یک معرفینامه میدهم که با اعتبار من بتوانی با چهرههایی نظیر ادیسون گفتوگو کنی. از اینجای تاریخ، همای سعادت روی شانه نویسندگان موفقیت نشست و این دیدار یک نقطه آغاز بر دنیای کتابهای موفقیت و خودباوری در تاریخ دنیا بود.
زندگینامه رسمی او میگوید هیل با دقت و ظرافت تمام، راز موفقیت این افراد را میپرسید و آن را یادداشت میکرد. از این رو در سال ۱۹۲۸، کتابی با نام قوانین موفقیت نوشت که با استقبال خوبی روبهرو شد. هیل، کتاب دینامیت مغزی، مجله قوانین طلایی هیل، راهیابی به موفقیت، رشد فکری و ثروت و سرانجام علوم موفقیت را نوشت و به پدر معنوی تمام افرادی تبدیل شد که میخواستند پا در این عرصه بگذارند. او هر بار که به موفقیتی دست پیدا میکرد، دیگران با استفاده از صداقتش، اموالش را بالا میکشیدند و او دوباره از صفر شروع میکرد. موفقیت و خدمت به مردم میهن در دوران رکود اقتصادی آن قدر برای هیل مهم بود که همسر و فرزندانش را رها کرد و به سمت تولید علم برای موفقیت رفت. او در زمینه موفقیت و کسب ثروت به درجه استادی رسیده بود و برای فرانکلین روزولت هم نقش مشاور را ایفا کرد.
بسیاری از تجارتپیشگان آمریکایی تحت تأثیر او بودند تا حدی که یک تاجر بزرگ آمریکایی در کلیسایی حضور پیدا میکرد که کشیش آن از شاگردان و پیروان ناپلئون هیل بود و این تاجر همیشه میگفت از شنیدن حرفهای او سیر نمیشوم. به هر حال او موفقترین نویسنده کتابهای موفقیت در طول تاریخ بود و تأثیر بزرگی بر این حرفه داشت.
دوباره چشمها را لحظهای ببندید، اینجای گزارش باید روایت رسمی و البته یکجانبه بنیاد هیل از زندگی ناپلئون هیل را رها کنیم و سراغ گزارش مت نوواک برویم، گزارشی که بر اساس مستندات موجود و قابل دسترسی تهیه و تدوین شده است.
یک سوال بزرگ در مورد یک اسم بزرگ
اینکه بگوییم سرنوشت بعضیها از پیش تعیینشده حرف خوبی نیست. خیلی هم با معیارهای عقلی جور درنمیآید. مثلا شما نمیتوانید بگویید یک نفر چارهای جز معتادشدن نداشته یا یک نفر دیگر اگر دکتر نمیشد باید تعجب میکردیم! چون مثالهای نقض بسیاری در این زمینه هست اما افرادی که بستر و زیرساخت انجام یک کار را دارند نیمی از راه را رفتهاند. مثلا فرزند ماری کوری که در آن خانواده بزرگ شده کافی است کمی درس بخواند تا تبدیل به دانشمندی بزرگ شود، یا فرزند پیتر اشمایکل از ابتدای رقابت برای دروازهبان تیم ملی دانمارک شدن، هرچند کافی نبود اما از بقیه دو بر صفر جلوتر بود. بقیه راه را خود شخص باید برود.
برای ناپلئون هیل هم همین طور بود. او در ذات یک خلافکار بود. از یک خانواده با طبقه اجتماعی پایین که به جای این که از راه جسی جیمز به سمت مرگ زودهنگام برود، یک روز اسلحه را کنار گذاشت و با ماشین تایپ در دنیای کلاهبرداری یک شریان جدید باز کرد. آنهایی که از این اظهارنظر ناراحت شدهاند یک لحظه صبر کنند. شما از امروز تا پایان عمر فرصت دارید تا یک برگ نوشته رسمی از دیدار اندرو کارنیگی و ناپلئون هیل بیاورید که مطابق با ادعاهای آقای هیل در خصوص این دیدار باشد.
این گزارش هیچ تلاشی برای رد نظریات ناپلئون هیل ندارد، ما صرفا یک سوال میپرسیم. کسی که به تمام دنیا موفقیت را در قالب کتاب میفروخته چه کسی بوده؟ به عبارتی ما میخواهیم بررسی کنیم که سهم او از موفقیتی که شما بابت آن پول پرداخت میکنید چقدر است. پس بیایید تا از این خیابان تعصب عبور کنیم و به چهارراه روایات مختلف برسیم. اینجا چراغهای بسیاری وجود دارد و فضا از آن چه تصور میکنید خیلی روشنتر است.
سرگذشت واقعی یک اسطوره ساختگی
اولیور ناپلئون هیل همان طور که در روایت رسمی بنیاد هیل معرفی شده و برای نشریات محلی نویسندگی هم میکرد. او در ۱۹سالگی برای یک شرکت معدن کار میکرد و در یک اتفاق توانست شرکت را از یک رسوایی بد نجات دهد. او توانست یک مسئول صندوق بانک را که در یک کافه و در حالت مستی به یک نفر دیگر شلیک کرده بود از مخمصه نجات دهد و فورا به بانک برود و حسابهای باز مانده و گاوصندوق قفلنشده را از گزند سرقت احتمالی نجات دهد. همین کار او باعث شد که در دل مدیر شرکت معدن که از قضا صاحب بانک نیز بود جا باز کند. هرچند نیویورک تایمز در گزارشی نوشت که او برای مدیریت بحران رشوه پرداخت کرده است و عملا آن تیراندازی نادیده گرفته شد.
همه فکر میکنند که این استاد خویشخوانده سه بار ازدواج کرده، اما او پنج بار ازدواج کرد و یکی از این ازدواجهای ثبتنشده در مدارک بنیاد هیل که البته در روزنامههای رسمی همان زمان ثبت شده بود در سال ۱۹۰۳ اتفاق افتاد و تا ۱۹۰۸ دوام داشت؛ سالهایی که منابع خبری از او اظهار بیاطلاعی میکنند.
دلیل اهمیت ازدواج ناپلئون هیل طلاق او بود. همسر او در دادخواست نوشت او یک مرد خشن و غیر قابل کنترل است و بارها خود او و فرزندشان را تهدید به قتل کرده است. دوستان هیل هم نسبت به خیانتهای مکرر وی و رفتوآمدهای مداوم به خانههای بدنام شهادت دادند و دادگاه رای به طلاق داد. هر چند هیل هیچوقت برای طلاق به دادگاه نرفت، چون در ماه می ۱۹۰۸ به جرم جعل چک در بازداشت به سر میبرد!
بله، اینها در زندگینامه رسمی ناپلئون هیل نیست، حتی این که در آن سالها الوار نسیه میخریده و به صورت نقدی با قیمت بسیار پایین میفروخته هم در آن متن افتخارآمیز دیده نمیشود اما از هشتم سپتامبر که ناپدید شد روزنامهها نوشتند او که به اکثر فروشندههای الوار بدهکار بود ناپدید شده و یک نگرانی عمومی ایجاد شد.
شاید فکر کنید چطور یک آدم گم میشود و دوباره پیدا میشود و آب از آب تکان نمیخورد اما ما در مورد صد سال قبل صحبت میکنیم و این اتفاق در آن دوران اصلا عجیب نبود؛ چون در آن سالها شبکههای اطلاعاتی منسجمی بین ایالتها وجود نداشت و هیل هم با استفاده از همین خلأها ناپدید شد تا این که دوباره در دسامبر ۱۹۰۸ اولیور را از نام خانوادگی خود حذف کرد و سر از واشنگتن درآورد.
ناپلئون هیل مدعی است در ۱۹۰۸ کارنیگی را ملاقات کرده، در صورتی که در هیچ روایت معتبری نیست که این دو چهره یکدیگر را دیدهباشند. جالب است بدانید نه تنها یک کتاب از این دیدار به چاپ رسیده بلکه کتاب هشت جلدی معروف بر اساس همین دیدار نوشته شده است.
نه تنها هیچ نویسندهای نمیتواند ادعا کند این ملاقات رخ داده، بلکه افرادی که به ادبیات آن دوران تسلط دارند و افرادی که کارنیگی را میشناختند میگویند این ادبیات مربوط به کارنیگی نیست و او اصلا در این موارد حرفی نمیزده است. تمام اینها را بگذارید کنار اینکه ادعای دیدار با کارنیگی سالها بعد از مرگ کارنیگی مطرح میشود. کتابی که حاصل این دیدار است ابتدا با نام راه ثروت را بیندیشید، سپس با عنوان چطور درآمد خود را بالا ببرید و سرانجام با عنوان نقل معرفت اندرو کارنیگی توسط ناپلئون هیل به چاپ رسیده و جالب این است اگر در خصوص این دیدار جستوجو کنید، صفحات بسیاری حتی به زبان فارسی خواهید یافت که حرفهای مختلفی از این دیدار بیرون آمده و البته هیچ کدام به هم ربطی ندارند.
به گفته کارشناسان کل کتاب مضحک، درهم و آشفته است و بنیاد هیل در دفاع از این کتاب میگوید این اثر در یک فرمت محاوره نسبتا ساختگی از یک دیدار نوشته شده است. دقت کنید؛ فرمت محاوره نسبتا ساختگی از یک دیدار! در واقع بنیاد هیل میگوید این دیدار واقعا اتفاق افتاده اما هیل این دیدار را در مسیری با دخالت ایدههای خودش شرح و بسط داده، به عبارتی بیش از ۳۰۰صفحه حرفهای خود را از دهان کارنیگی نوشته است.
این تنها یک گوشه از کارهای عجیب پدر و استاد کتابهای انگیزشی است، گفتیم که او به واشنگتن رفت اما نگفتیم که یک کالج اتومبیل راه انداخت! در اولین گام آگهی داد میتوانید با ششهفته آموزش متخصص بشوید و خودش شخصا هر صبح یکشنبه با متقاضیان مصاحبه میکرد.
گفته بودند فارغالتحصیل این مجموعه یعنی کسی که تا قبل از این یک ماهونیم هیچ تخصصی ندارد هفتهای ۷۵ تا ۲۰۰دلار درآمد معادل ۵۰۰۰ دلار امروز خواهد داشت که این درآمد هم از طرف کالج نخواهد بود، بلکه خودشان این درآمد را کسب میکنند.
شیوه کار به شکلی بود که دانشجویان در خط تولید کارخانه کارتر قرار میگرفتند و کار میکردند؛ کاری که در حین آموزش شش هفتهای انجام میشد، غافل از این که ناپلئون هیل علاوه بر شهریهای که از آنها بابت تحصیل در این خط تولید میگرفت از کارخانه نیز بابت تامین نیروی انسانی پول دریافت میکرد. پول شهریه و پول کارخانه یک معامله دو سر برد برای ناپلئون بود. هرچند خودروهای بیکیفیت آن کارخانه با آن کارگران ناوارد، راهی به جز تعطیلی و ورشکستگی باقی نگذاشت. فارغالتحصیلها هم فقط کار کرده بودند و چیزی به عنوان صنعت یا علم نیاموخته بودند اما هیل کوتاه نمیآید و با یک حرکت جسورانه کالج را به جای تولید خودرو به فروش خودرو اختصاص میدهد. همان شرکت خودروسازی از خودروهای ۲۲۵۰ دلاری خود ۴۰۰ دلار به دانشجویان پورسانت میداد، دانشجویان هم علاوه بر شهریه و پورسانتی که برای هیل به ارمغان آورده بودند یک منبع درآمدی دیگر هم تامین کرده بودند. ناپلئون هیل گفته بود هر کس بابت معرفی هر دانشجو به این کالج سه دلار میگیرد. دقیقا مدل شرکتهای هرمی در صد سال قبل! هر چند در ۱۹۱۲ کالج تعطیل میشود، کارخانه شکلاتسازی و آموزشگاه موفقیت و حتی پروانه وکالت هم بدون هیچ سابقهای در زندگی او ثبت شده است.
اگر بگوییم هیل در دوران زندگی به جز نوشتن کتابهای راز موفقیت و انگیزشی و این طور مفاهیم هیچ کار شرافتمندانهای در طول زندگی نکرد، شاید فقط کمی در مورد او بیانصافی کرده باشیم.
کسی که با این سابقه ادعا میکرد تمام مدارک دیدارهایش با بزرگان از جمله گراهام بل در انباری سوخته و تنها یک عکس از ملاقات با ادیسون برایش مانده که همان عکس هم به خوبی گویای این است که ادیسون هیچ شناخت و خبری از نیت یا عواقب این دیدار ندارد.
این تنها گوشهای از شخصیت بزرگترین نویسنده کتابهای انگیزشی تاریخ است؛ کسی که بنیاد خودش به او لقب استاد کسب موفقیت و ثروت میدهد، استادی که همانطور که میبینید استادانه هم در این راه گام برداشت و علاوه بر تمام این کلاهبرداریها و موارد زیاد شبیه آن چه گفته شد، سالیان سال با دریافت مبالغ زیادی از خانواده همسر متمولش زندگی کرد. داستانی که خیلی از این که خواندید مفصلتر است؛ هرچند، ما فرصتی برای ادامه آن تا نقطه پایانی نداریم.
آن بزرگ و این کوچکها
تمام اینها را گفتیم که یک چراغ در ذهنهای شما روشن کنیم؛ چراغی که از ذهن همه ما به صفحات رنگ و وارنگ اینستاگرام منتقل شده و آدمهای با زرق و برق میآیند و پز پولهای بادآورده خودشان را به شما میدهند. میلیاردرهای خودساختهای که اغلب یا فراری میشوند یا سر از زندان درمیآورند. سلاطین خرید شرایطی! افرادی که خودروهای لوکسی سوار میشوند که موقع سررسید چکهایشان مثل ناپلئون هیل مجبور به تخلیه خانهها و خودروها میشوند.
خانمها و آقایان، در همین زمانی که شما در رویاهایتان دلارهای بادآورده که از طریق ذهن زیبا به دست آوردهاید را میشمارید یک سری افراد در بازار، خیابان، ادارات دولتی، نانوایی، پشت فرمان تاکسی و هزار و یک جای دیگر کار واقعی میکنند. کاری که واقعا درآمد دارد و برای دستیابی به آن لازم نیست حتما از دستوراتی پیروی کنید که صاحبان آن فقط خوب حرف میزنند و با اسلحه کلمات به نداشتههای شما گلوله تحقیر شلیک میکنند، حال آن که ساعت دستشان هم اگر اصل باشد مال خودشان نیست.
به اول گزارش برگردیم. گفتیم پیروز کسی است که فکر کند میتواند پیروز شود. بیایید این جمله را مهندسی معکوس کنیم. میشود تو که نمیتوانی پیروز شوی به خاطر این است که حتی نمیتوانی به آن فکر کنی و این هیچ ربطی به این ندارد که تو چند سر عائله داری، حقوق ثابت تو چقدر است یا ماهانه چقدر قسط پرداخت میکنی. مهم این است بعضیها تصور میکنند شما حتی جسارت فکر کردن به پیروزی را هم ندارید، کدام پیروزی؟! همان پیروزی و توفیقی که خودشان با تکیه بر همسر یک زن پیر و پولدار یا عقد کردن با یک میلیاردر از کار افتاده به دست آوردهاند و هر روز به روی شما میآورند که میتوانید شما هم بهترین باشید، فقط کافی است مثل من بخواهید. همان منهایی که از ماشینهای چکی، از خانههای اجارهای و از دلارهای امانتی با شما طوری حرف میزنند که انگار آنها موفقترین آدمهای دنیا هستند و شما بیعرضهترینها هستید. همانهایی که بابت گفتن همین حرفها از شما پول و لایک دریافت میکنند.
همه اینها به کنار، کدام آدم موفقی را میشناسید که هر روز ساعت ۱۰ صبح از خواب بیدار شود و تا دیروقت سرش به پر کردن پیامهای انگیزشی برای مردم گرم باشد؟ این موفقیت از کدام تلاش به او رسیده است؟!
همانطور که دیدیم ناپلئون هیل، پدر این رفتارها، سالیان سال حرفهای شیکی که خودش هم عرضه استفاده از آنها را نداشت، روی کاغذ به مردم دنیا فروخت. این روزها ما مشغول خرید حرفهایی هستیم که خوب یا بد، دقیق یا نادقیق حاصل یک کپی سطحی از نوشتههای یک کلاهبردار بزرگ است؛ کلاهبرداری که حتی وقتی به واسطه فروش کتابهایش مقداری پول به دستش رسید هم حاضر نشد ۳۰۰دلار بدهی پسرش را پس بدهد و پسرش در نامهای خطاب به مادر، آن چه نباید را به پدر نسبت داد.
رویای آمریکایی
به دهه ۲۰ نگاه کنید، به همان دوران رکودی که ناپلئون هیل برخلاف رویه بازار مه گرفته، کتابهای زیادی میفروخت. درست به همان روزهایی که کارشناسان میگفتند آمریکاییها نمیخواهند در رسانههای گروهی احساس بدبختی کنند، میخواهند امید و فراموشی را از تلویزیون بگیرند، دوست دارند احساس آدمهای موفق و رو به جلو را به خود بگیرند و ناپلئون هیل این روحیه را به آنها میفروخت. حرفهایی میزد که مخدر بودند و حتی اگر درست هم بودند به دروغهایی میماندند که در قصههای شب، قبل از خواب برای بچهها تعریف میکنیم.
حالا ما داریم این روحیه را از آن رویای آمریکایی میخریم. این که ما همیشه به آینده نگاه امیدوارانهای داشته باشیم خوب است، اما نه این خلسه که ما را از واقعیت دنیا دور میکند. شاید اگر فیلم دارن آرنوفسکی با نام مرثیهای برای یک رویا را ببینید، اوضاع کمی فرق کند.»
17 تفاوت ذهنیت افراد ثروتمند و افراد فقیر
در این مقاله به ذهنیت افراد ثروتمند و راز جذب ثروت از نظر این افراد پرداخته می شود. به عنوان یک قانون کلی، استفاده از نقاط قوت سودآوری بیشتری نسبت به رفع نقاط ضعف دارد. این امر به ویژه هنگامی که ما در مورد مهارت صحبت می کنیم بیشتر صدق می کند: بر آنچه خوب انجام می دهید تمرکز کنید و بگذارید شخص دیگری کارهایی را که با آن دست و پنجه نرم می کنید انجام دهد.
یک استثنا عظیم در این قانون کلی مثل یک ثروتمند فکر کن وجود دارد: طرز فکر بد. یک ذهنیت بد فقط یک ضعف معمولی نیست، بلکه یک ضعف اساسی است که اگر به آن نپردازید اثربخشی شما را با مشکل روبرو می کند.
یک مثال از ذهنیت ناسالم، ذهنیت کمبود است. ذهنیت کمبود مواردی مانند ثروت، موفقیت و شهرت را مانند یک کیک پای می داند. اگر یک نفر یک تکه را خیلی بزرگ کند، بقیه کمتر می شوند.
در این جهان بینی، بیل گیتس صرف نظر از اینکه چه کارهای خوبی برای جامعه انجام داده است، صرف نظر از اینکه چقدر به دیگران کمک کرده است، چه از طریق محصولاتش و چه از طریق بنیادش، ذاتاً شرور است. او شرور است زیرا یک برش را خیلی بزرگ برداشت و به اندازه کافی برای بقیه ما را باقی نگذاشت.
ذهنیت افراد ثروتمند چگونه است؟
به هر میزانی که احساس می کنید از افراد ثروتمند و موفق کینه دارید، ذهنیت کمبود دارید.
به هر میزانی که واقعاً از موفقیت دیگران خوشحال باشید، ذهنیت کمبود دارید.
جایگزین ذهنیت کمبود، ذهنیت فراوانی است. ذهنیت فراوانی می گوید که ما می توانیم ارزش بیشتری برای همه ایجاد کنیم. به جای مشاهده ثروت و موفقیت به عنوان یک بازی، می توانیم شرایطی را برای برنده ایجاد کنیم که هر کس بهتر از گذشته ظاهر شود.
ذهنیت کمبود چه تاثیری روی فرد می گذارد؟
اگر ذهنیت کمبود داشته باشید، به سختی می توانید با دیگران همکاری کنید زیرا سود آنها ضرر شماست. اگر ذهنیت فراوانی داشته باشید به راحتی با دیگران همکاری خواهید کرد زیرا تشخیص می دهید که می توانید از این طریق ارزش بیشتری ایجاد کنید.
این عبارت “ایجاد ارزش” برای ذهنیت فراوانی بسیار مهم است. ارزش و در نتیجه ثروت فقط وجود ندارد، بلکه می تواند ایجاد شود. ما به تقسیم پای که در حال حاضر داریم محدود نمی شویم. می توانیم پای را بزرگتر کنیم. ما می توانیم پای های جدید درست کنیم.
در واقع، اگر واقعاً می خواهید جلو بیفتید، راه این کار فقط جستجوی منافع خود نیست، بلکه منافع دیگران است.
سخاوتمند باشید
به جای اینکه به طور مشکوکی تمام داشته های خود را احتکار کنید، بهترین استراتژی سخاوتمند بودن است. سخاوتمندانه با وقت خود، سخاوتمندانه با دانش خود، سخاوتمندانه با مهارت های خود.
اگر واقعاً خیلی فکر می کنید که افرادی که زندگی روزمره خود را بصورت آنلاین انجام می دهند دقیقاً چگونه این کار را انجام می دهند، ساده ترین پاسخ سخاوت است. آنها وقت و انرژی خود را صرف ایجاد محتوای ارزشمندی می کنند که به مردم کمک می کند و طرفداران واقعی را ایجاد می کنند. افرادی که به آنها اعتماد دارند و از کمک هایشان سپاسگزارند. هنگامی که آنها سرانجام کالایی را عرضه می کنند، مشتریان مشتاق دارند.
من یک بار شنیدم Darren Rowse، وبلاگ نویس مدرسه عکاسی دیجیتال، اولین محصول خود را توصیف می کند. این کتاب الکترونیکی بود به نام “31 روز برای ایجاد یک وبلاگ بهتر”. این محصول جدیدی نبود او قبلاً در وبلاگ خود مجموعه ای به نام “31 راه برای ایجاد یک وبلاگ بهتر” ارائه داده بود و فقط چند مورد را اضافه کرده و به عنوان کتاب الکترونیکی دوباره بسته بندی کرده است.
چرا کسی می خواهد چیزی را که به صورت آنلاین در دسترس است به صورت رایگان بخرد؟ یک دلیل ممکن است این باشد که آنها کارآیی داشتن همه چیز را در یک مکان مهم می دانند تا در هنگام خواستن اطلاعات مجبور به جستجوی بایگانی های وی نشوند. یک دلیل ممکن است این باشد که مردم فقط تصور داشتن چیزی را دوست دارند.
اما یک دلیل تعجب آور از طریق چندین نفر که به او ایمیل ارسال کردند گفتند که آنها می دانند می توانند اطلاعات را به صورت رایگان دریافت کنند، اما به هر حال کتاب الکترونیکی را خریداری کردند زیرا این اولین فرصتی بود که آنها باید از دارن برای همه آنچه که برای آنها انجام داده بود تشکر کنند.
درموردش یک لحظه فکر کنید. محصول وی ارزش کمی در اختیار شما قرار می داد، اما مشتریان با خوشحالی خرید می کردند زیرا دارن چنین ارزش اضافی را برای آنها ایجاد کرده بود.
یکی از بهترین راهکارها برای جلو انداختن، سخاوت و بخشیدن است. ذهنیت کمبود مجبور است همیشه بپرسد “من از این معامله چه می گیرم؟” ذهنیت فراوانی آزاد است که بپرسد “در این معامله چه چیزی می توانم بدهم؟”
كتاب واقعاً جالبی كه اخیراً خواندم، توسط T. Harv Eker به نام “اسرار ذهن میلیونر” بود. این کتاب توانایی شما در ثروتمند شدن را بسیار نزدیک به ذهنیت شما گره می زند. ایده این است که افکار و احساسات شما اعمال شما را پیش می برد و اقدامات شما نتایج شما را تعیین می کند.
او می گوید که مردم “ترموستات مالی” دارند. درست همانطور که خانه ای برای دمای خاصی تنظیم می شود، هر فرد برای سطح خاصی از ثروت برنامه ریزی شده است. درست مثل اینکه دما با روشن شدن ترموستات در خانه حتی ممکن است نوسان داشته باشد (دمای خارج از خانه ممکن است به سرعت تغییر کند یا ممکن است شخصی پنجره را باز بگذارد)، ثروت افراد نیز می تواند براساس شرایط خارجی نوسان کند. اما تا زمانی که ترموستات روی سطح مشخصی تنظیم شده باشد، در طولانی مدت به طور پیش فرض به آن باز می گردند.
تنها راه ثروتمند شدن از نظر وی، برنامه ریزی مجدد ترموستات است – تغییر طرز تفکر خود در رابطه با پول. شما باید طرز فکری که مانع شما می شود را کنار بگذارید و از روشهای تفکر که می تواند شما را به جلو سوق دهد، استقبال کنید.
دیدگاه شما